سریال هسل
محمد پور قاسمی | چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ق.ظ
خلاصه داستان سریال هسل
ملک دختری کوچک هست که در خانواده هیچکس به او توجه نمی کند او در خانه ای که ناپدری به او ظلم میکند بزرگ شده است و مادرش از روی فقر رو به کار در میخانه های ترکیه میکند ملک دختری تنهاست که فقط تنها همدم او یاد پدرش و خرگوشی هست که با او بازی میکند.روزی بین اون و ناپدری و مادرش اتفاقاتی می افتد که ملک دیگر راهی جز ترک خانه ندارد و باید به دنبال علاقه و چیز هایی که دوست دارد برود و در دیگر موضوع سریال فردی به نام زینب با بازی جانسو دره حضور دارد او از دانشگاهی که درخواست کار داده پذیرفته میشود و کار مورد علاقش را پیدا میکند ولی لحظه ای تمام برنامه هایش بهم میخورد و میفهمد که زندگی فقط برنامه ها نیست بلکه زندگی عبارت از اتفاق هاست او در یک جریان و اتفاق با ملک دختر تنها و بیچاره آشنا میشود و حالا زندگی این دو فرد تنها به هم گره میخورد ملک و زینب حالا چه چیزهایی در سر دارند برای دوری از ظلم ها و تنهایی ها و ملک برای دوری از ناپدری و مادرش با زینب که خود دختر تنهایی بوده فرار میکند و در ادامه داستان درام با بازیگران خاص و حرفه ای خود ادامه پیدا میکند ….


بازیگران سریال ترکی هسل
جانسو دره بازیگر نقش زینب
برن گکیلدیز بازیگر نقش ملک
وحیده پرچین بازیگر نقش گونل
جان نرگس بازیگر نقش علی
علیزه گوردوم بازیگر گمزه
آهسن اروگلو بازیگر نقش دورو


خلاصه داستان قسمت اول سریال هسل
هسل دختری هفت ساله ست. دختری که پدرش رو از دست داده و با مادرش و مردی به اسم چنگیز زندگی میکنه. چنگیز از مادر ملک سوء استفاده می کنه . شبا میبرتش بار و براش مشتری پیدا می کنه و از این راه پول درمیاره. مادر هسل هم آدمخونسرد و بی تفاوتیه و به دخترش توجه نمی کنه با این حال هسل دوستش داره و سعی می کنه جلوی همه جوری نشون بده که خیلی خوشبخته .
طرف دیگه ی داستان دختریه به اسم زینب که عکاسه و علاقه به پرنده ها مخصوصا پرنده های مهاجر داره و توی این زمینه عکاسی می کنه. از طرف فردی به اسم ارجان بهش پیشنهاد کار داده میشه اینکه با یه اکیپ تحقیقاتی و دانشجوها برن خارج برای تحقیقات و عکاسی در این رابطه ولی چون اکیپشون هنوز تکمیل نشده و خبر نهایی رو ندادن زینب موقتا توی یک دبستان(دبستانی که هسل توشه) شروع به تدریس کلاس اولی ها می کنه. روز اول کارش بهش میگن به بچه ها بگو برای پاموک ، سگی که تو حیاط مدرسه زندگی می کرده و مرده نامه بنویسن همه نامه می نویسن به جز هسل. زینب ازش میپرسه تو چرا نمی نویسی وقتت داره تموم میشه
هسل: میشه ننویسم؟
-چرا؟
-آخه پاموک که نمی تونه نامه هامون و بخونه اون مرده.
بچه ها باهاش دعوا می کنن که مگه تو دوستش نداشتی و … زینب ساکتشونمی کنه
هسل:میشه یه چیزی بپرسم؟بهشت کجاست؟ زیر خاک؟ ( بهش گفتن پاموک رفته پیش پدر مادرش توی بهشت)
زینب چیزی نمیگه و فقط میگه اگه دوست نداری ننویس. هسلم بهش لبخند میزنه. بعد کلاس کلاه بافتنیش و میده به زینب به خاطر اینکه بهش کمک کرده.
وقتی زینب میره خونه کارت عروسی خواهرش براش اومده (خواهرش از خانواده ای که سرپرستیش و قبول کردن نه خواهر واقعیش) به دلایلی که مشخص نیست ازشون خوشش نمیاد و جدا از اونا زندگی می کنه پیام میده که نمی تونم بیام عروسی وقتی هم مادرش زنگ میزنه جواب نمیده.
هسل وقتی میره خونه میبینه چنگیز خونه ست( اسباب بازیهاشم دم در میبینه مامانش که داره میره بیرون میگه دیگه بزرگ شدی و از دست این خرت و پرتات خسته شدم) با ترس لرز میره تو خونه در کوبیده میشه چنگیز از اتاق بیرون میاد و سرش داد میزنه که چرا سر و صدا کردی حالا یادت میدم چطوری ساکت باشی و با کمربند میفته به جون بچه بعدا بهش زنگ میزنن و میره .
هسل که گریه می کنه کاغذ مچاله شده ای از تو جیبش در میاره و با حسرت میخونه: از حیاط مسجد به یه خونه ی گرم و نرم (توی آگهی نوشته یه دختر بچه که تو نوزادی توی حیاط مسجد رها شده حالا پنج ساله ست و کنار خانواده ای که سرپرستیش و به عهده گرفتن خیلی خوشبخته).
هسل هر روز و هر شب به هوای این آگهی با خرگوشش(سیکیز) میره تو حیاط مسجد میشینه که شاید اونم یکی ببره و یه خونه ی گرم و نرم پیدا کنه
شب زینب تو رستوران نشسته سوپ میخوره که هسل میاد پیشش .میگه منم پول دارم و یه بستنی آب شده سفارش میده و با خوردنش میگه :عجب نوشیدنی خوشمزه ای
زینب: بستنی خوردنیه نه نوشیدنی
هسل :خیلی بانمکید معلمم
زینب:نه نیستم هسل: عصبانی اید؟
زینب: نه هسل :قیافه تون اینجوری نشون می
- ۹۶/۰۱/۳۰